چطور یک سریال کمدی ماشه‌ی سقوط تمدن غرب را کشید

1-7vgr3pd9i0wvd5ui3nlfeg

نوشته‌ی: دیوید هاپکینز در مدیوم

می‌خواهم برای شما از مجموعه‌ای تلویزیونی بگویم که اخیرا با همسرم یکجا از نتفلیکس تماشا می‌کنیم. داستان یک مرد خانواده، اهل علم و دانش و نابغه‌ای که در بین دوستانی ناباب گرفتار شده است. او به آهستگی در سراشیبی دیوانگی و نا امیدی سقوط می‌کند و با بدبختی‌های پشت سر هم، نهایتا تبدیل به یک هیولا می‌شود. صد البته که دارم درباره‌ی FRIENDS و قهرمان تراژیک آن یعنی راس گلر حرف می‌زنم.

ممکن است شما آن را کمدی خطاب کنید، اما من نمی‌توانم پا به پای شما بخندم. برای من FRIENDS نشانه‌ای از تمایل ضد روشنفکری در آمریکا است، که در آن فردی با استعداد و باهوش بدست رفقای ابله خود مورد آزار و اذیت قرار می‌گیرد. حتی اگر شما هم از نقطه نظر من به آن بنگرید چندان تفاوتی نمی‌کند، رگبار خنده‌های تماشاگران حاضر در استودیو به ما یادآوری می‌کند که واکنش ما غیر ضروری و زائد است.

موزیک تیتراژ هم خود مملو از نفوس بد است و به ما می‌گوید زندگی ذاتا فریبنده، دنبال حرفه بودن خنده‌دار، فقر در کمین و اوه راستی زندگی شما D.O.A است (D.O.A: Dead On Arrival) ولی «همیشه» بهره‌مند از همراهی مشتی ابله خواهید بود و آنها همیشه Will be there for you.

شاید بهتر باشد بحث را بیشتر باز کنم. اگر دهه‌ی نود و اوایل دهه‌ی ۲۰۰۰ را به خاطر می‌آورید، حتما FRIENDS را نیز به خاطر دارید. Friends در ساعات طلایی پنجشنبه شب پخش می‌شد و دوست داشتنی‌ترین گروه از بازیگران را همراه خود داشت: همگی جوان، همه از طبقه‌ی متوسط، همه سفید پوست، همه دگرجنس‌گرا، همگی جذاب (اما قابل دسترس)، از لحاظ اخلاقی و سیاسی کسالت‌بار و دارای شخصیت‌هایی ملموس و قابل هضم. جویی ابله قصه، چندلر شوخ طبع و اهل نیش و کنایه، مونیکا یک وسواسی-جبری، فیبی یک هیپی، ریچل هم، لعنت بهش نمی‌دانم، عشق خرید کردن. و بعد از همه‌ی اینها راس. راس روشنفکر و احساساتی.

از قضا، مخاطبان FRIENDS به راس رو می‌آورند. اما شخصیت‌های این نمایش تلویزیونی از همان ابتدا مقابل او می‌ایستند (اپیزود ۱ را به یاد بیاورید، جایی که جویی درباره‌ی راس می‌گوید:«وقتی این یارو می‌گه سلام، دلم می‌خواد خودم رو بکشم») در واقع هر جا که راس چیزی راجع به علاقمندی‌های خود، مطالعاتش و نظراتش می‌گوید هنوز جمله را تمام نکرده یکی از «دوستانـ»ـش نک و ناله می‌کند و از اینکه چقدر راس کسالت‌آور است می‌گوید و اینکه چقدر باهوش بودن احمقانه است و هیچ کس اهمیت نمی‌دهد و شلیک خنده‌ی حاضران در استودیو هم پشت سر آن. این شیرین‌کاری تقریبا در هر اپیزود برای ۱۰ فصل ادامه پیدا می‌کند. آیا می‌شود راس را به خاطر اینکه مجنون می‌شود سرزنش کرد؟

و درست مثل تراژدی‌های یونان باستان، قهرمان ما در مصیبتی گرفتار شده که از آن گریزی نیست. تهیه‌کنندگان سریال، هم‌چون صدای تغییر ناپذیر خدایان، حکم داده‌اند که سرانجام کارِ راس باید به ریچل (همانی که عشق خرید کردن بود) ختم شود. صادقانه، فکر می‌کنم که او لایق بیشتر از اینها بود.

چرا این همه همدردی با راس؟

این سریال در سال ۲۰۰۴ به پایان خود رسید. همان سالی که فیسبوک آغاز به کار کرد، همان سالی که جورج دبلیو بوش برای بار دوم به ریاست جمهوری رسید، همان سالی که برنامه‌های تلویزیونی نیرویی غالب در فرهنگ عامه بودند. همان سالی که American Idol سلطه‌ی هشت ساله و وحشت‌انگیز خود بر آمریکا را آغاز کرد. همان سالی که پاریس هیلتون «برند سبک‌زندگی» خود را آغاز کرد و زندگی‌نامه‌ی خودنوشتی منتشر کرد. و جویی تریبیانی در سریالی مستقل بر حول محور کاراکترش در FRIENDS ظاهر شد. سال ۲۰۰۴ وقتی بود که ما به طور کامل تسلیم شدیم و حماقت را به عنوان یک ارزش پذیرفتیم. طرد شدن راس نشانی بر زمانه‌ای است که بیشتر آمریکایی‌ها در مواجهه با صدای منطق، حتی پیش از آنکه جمله‌ی گوینده به پایان برسد رو بر می‌گرداندند.

بله، نظریه‌ی من این است که FRIENDS ماشه‌ی سقوط تمدن غرب را کشید. ممکن است که بگویید من دیوانه‌ام، اما در پاسخ از زبان راس می‌گویم:«اوه، من؟ من؟ من عقلم رو از دست دادم؟ من درک نمی‌کنم؟»

می‌دانستید موزیکی که در اپیزود پایلوت FRIENDS پخش شد آهنگی از R.E.M‌ با نام «It’s the End of the World as We Know (And I Feel Fine)» است؟ قطعه‌ای خوش با پیامی آخرالزمانی که هیچ کس واقعا آن را نشنید.

من در سال ۲۰۰۴ معلم بودم. همچنین تیم شطرنج مدرسه را هدایت می‌کردم. با چشم‌های خودم می‌دیدم که چطور دانش‌آموزان من هدف آزار قلدرها قرار می‌گیرند. من تمام تلاشم را می‌کردم که از آنها دفاع کنم، اما نمی‌توانستم همه جا باشم. دانش‌آموزان من بسیار باهوش بودند و به معنای واقعی کلمه Nerd بودند اما در موقعیتی خصومت‌آمیز و محیطی غیردوستانه گرفتار بودند. قلدرهای مدرسه پشت در کلاس شطرنج ما می‌ایستادند و برای اعضای باشگاه شطرنج کمین می‌کردند. در طول تصدی عنوان معلمی توسط من، وجهه‌ی من به عنوان دشمن قلدرها و مدافع nerdها جا افتاده بود. درست است که قلدرها پست فطرت هستند، اما آنها می‌دانستند که «آقای هاپکینز» صد برابر بدتر است.

شاید بگویید که روشنفکرها همیشه و همه جا گرفتار قلدری و دست کم گرفته شدن بودند، اما چیزی درون من می‌گوید که اوضاع بسیار بدتر از همیشه است. در عصری زندگی می‌کنیم که تعاملات در شبکه‌های اجتماعی جایگزین بحث‌های واقعی و گفتمان سیاسی شده‌اند و روزنامه‌نگاری تا سطح پرداختن به شایعات پیرامون سلبریتی‌ها سقوط کرده است. من باسن کیم کارداشیان را بر صدر اخبار CNN می‌بینم و می‌ترسم.

شاید همه‌ی اینها سرگرمی‌های بی‌خطری باشند. همانطور که صدای خنده‌های روی اپیزودهای FRIENDS‌ به ما می‌خواهد یادآوری کند. شاید. اما من به شدت نگران این نکته هستم که ما به اندازه‌ی کافی کنجکاوی روشنفکرانه را در جامعه پرورش نداده‌ایم.

خوشبختانه مقاومتی شکل گرفته است. مردمانی با ثبات، کسانی که از شروع کردن جملات‌شان با «راستی می‌دونید که…» نمی‌ترسند، آنها راس‌های زمانه‌ی ما هستند. من آنها را در کلاس شطرنجم دیده‌ام و آنها را در سطح شهر هم دیده‌ام که در موزه‌های هنری مخفی شده‌اند و در فروشگاه‌های کتاب دست دوم، می‌خزند و در کالج‌ها و دانشگاه‌ها می‌پرند.

برای راس امیدی باقی نمانده، او مجنون شد و از دست رفت. اما چطور می‌توان در یک دنیای دیوانه‌ی دیوانه هم‌چنان خوش‌بین بود؟ نا سلامتی من یک معلم هستم و چند ایده دارم:

نخست اینکه: کتاب بخوانید. اتفاق خاصی می‌افتد وقتی حواس‌پرتی‌های پوچ فرهنگ مدرن را کنار می‌گذارید و در یک رمان غرق می‌شوید. درهای ایده‌های تازه، تجربیات جدید و چشم‌اندازی نو بر روی شما گشوده می‌شود. تجربه‌ای ارزشمند در صبوری و تمرکز حواس بدست می‌آورید. نتایج تحقیقاتی تازه در مرکز مطالعات اجتماعی نیویورک نشان می‌دهد که مطالعه همدلی (Empathy) را افزایش می‌دهد. و البته مطالعه دشمن نادانی است. پس بیشتر بخوانید. کتاب‌های سخت بخوانید، کتاب‌های بحث برانگیز بخوانید. کتابی بخوانید که اشک شما را در بیاورد. کتابی سرگرم‌کننده بخوانید. هرچه می‌خواهید بخوانید، فقط بخوانید.

دوم اینکه: یک چیزی یاد بگیرید. مغز شما ظرفیت بسیاری دارد، آن را تغذیه کنید. چیز جدیدی یاد بگیرید. بزگ‌ترین تهدید در مسیر پیشرفت این است که گمان کنید چیزی پیچیده‌تر از آن است که بتوان درستش کرد. فقر دائمی است. نژاد پرستی همیشه وجود داشته. مناقشه‌ی اسراییل و فلسطین سخت‌تر از آن است که فهمیده شود. سیستم آموزش عمومی داغان است. خودتان را آموزش دهید، تا بتوانید جزئی از گفتمان باشید. یک چیز علمی یاد بگیرید، چیزی از ریاضی. در فلسفه کنکاش کنید، دیرین‌شناسی را مطالعه کنید. سعی کنید زبان تازه‌ای بیاموزید. لازم نیست بر تمام آنها مسلط شوید، همینکه چیزی از آن در ذهن خود فرو کنید کافی است. به یک پادکست آموزشی گوش بسپارید. اغلب اساتید دانشگاه‌هایی مثل هاروارد، ییل، کلمبیا، استنفورد و… دروس خود را به صورت مجانی در اینترنت قرار داده‌اند. ببینید چه چیزی را می‌توانید یاد بگیرید. یکی از بزرگ‌ترین چالش‌های من به عنوان یک معلم این بود که دانش‌آموزی را که کسی به او گفته بود احمق، قانع کنم که باهوش است.

سوم اینکه: اینقدر مزخرف نخرید. این شاید از نظر منطقی ربطی به موارد دیگر نداشته باشد، اما من دریافته‌ام که فرهنگ مصرف‌گرایی و فرهنگ احمق‌گرایی قرابت نزدیکی به هم دارند. زندگی خود را ساده کنید. سبک مغزی چشم انداز فرهنگی ما را نابود کرده است. وقتی پشت چیزی که می‌خریم و به منزل می‌بریم فکر و اندیشه باشد، کمتر احتمال دارد که از انگیزه تهی شویم.

و نهایتا اینکه: مواظب Nerdها باشید. یک برنامه‌نویس کامپیوتر در سیاتل از هر شخص دیگری در آمریکا بیشتر در کاهش فقر، گرسنگی و بیماری از طریق بنیاد بیل و ملیندا گیتس موثر است. Nerdها شغل درست می‌کنتد. Nerdها پل‌ها و جاده‌ها را مهندسی می‌کنند. Nerdها معلم و کتاب‌دار می‌شوند. ما به این آدم‌های باهوش نیاز داریم، چون آنها هستند که دنیا را جای بهتری می‌کنند. ما نمی‌توانیم از آنها محافظت کنیم اگر قبل از هر حرفی که از دهان‌شان خارج می‌شود، جامعه از آنها روی برگرداند. راس به «دوستان» بهتری نیاز دارد.

منبع: صفحه‌ی دیوید هاپکینز در مدیوم

چطور یک سریال کمدی ماشه‌ی سقوط تمدن غرب را کشید

40 نظر برای “چطور یک سریال کمدی ماشه‌ی سقوط تمدن غرب را کشید

  1. hamid ghorbani می‌گوید:

    هاپکینس دانشمند خوب و شجاعی است، ولی جامعه را نمی تواند طبقاتی ببیند و نردها را در خدمت پیشبرد مبارزه طبقاتی، و.لی انسان شجاعی است که هر وقت نوشته هایش را می خوانم ذره ای به شهامتم افزوده می گردد و بیشتر راغب به مبارزه با نظام طبقاتی می گردم.

    پسندیده شده توسط 2 نفر

    1. فرساد می‌گوید:

      اخوی! این دیوید هاپکینز که مقاله بالا رو نوشته نویسنده است نه دانشمند. اون هم از نوع کمدی. معروف ترین کتابش هم امیلی ادیسون هست.

      لایک

  2. فایق می‌گوید:

    تمدنی به اين عظمت بسيار محال است که با اين مشکلات فرو بريزه.قطعا خود نردها که پايه ريزش بودن،تمام جوانب رو درنظر ميگيرن.به نظر من حسادت تو ذات اکثر آدماست و طردکردن يک نفر باهوش و نرد از طرف ديگران در تمام دنیا مشخصه ی نوددرصد جامعه است.مطمنا در اتاق فکر تمدن غرب نردهاي باهوشی هستند که ميدانن چطور مسير تمدن رو از سقوط دور کنند.

    لایک

    1. farogh می‌گوید:

      سلام.
      من می‌خواهم دیدگاه شما را به بخش‌های مجزا تقسیم کنم و نظرم را در ارتباط با آن بگویم.

      – «تمدنی با این عظمت بسیار محال است که با این مشکلات فرو بریزه»
      خواندن تاریخ به ما یاد‌آور می‌شود تمدن‌ها را بر اساس ظاهرشان قضاوت نکنیم؛ تمدن‌های بزرگ زمانی فرو ریختند که کسی فکرش را هم نمی‌کرد. به عنوان یک ناظر از بیرون تفاوت چندانی بین یک تمدن پویا و یک تمدن در حال سقوط دیده نمی‌شود چرا که پوسیدگی از درون شروع می‌شود. اشاره‌ی این مقاله هم به همین پوسیدگیِ درونی است. نمونه‌اش انتخاب آدمی مثل ترامپ برای تصدی‌گری پست ریاست جمهوری است.

      – «قطعا خود نردها که پايه ريزش بودن،تمام جوانب رو درنظر ميگيرن»
      این گفته‌ی شما دو ادعا را در خود مفروض دارد: ۱- این افراد آن‌قدر توان‌مند هستند که بتوانند تمامی پیامد‌های اعمال‌شان را پیش از وقوع پیش‌بینی کنند. ۲- این افرادِ «باهوش» اهداف «مشترک» با عموم مردم دارند.
      من در رد این ادعا مثالی می‌آورم که نسبتاً تازه است و سایه‌ی مخرب آن هنوز بر اقتصاد جهانی سنگینی می‌کند. بحران اقتصادی در سال ۲۰۰۵ از امریکا شروع شد و کم‌کم به بازارهای مالی دیگر هم سرایت کرد که باعث و بانی آن برنامه‌های اقتصادی بانک‌دارها بود. مدیران همه‌ی این موسسات مالی و اعتباری هم از نخبه‌های اقتصادی به حساب می‌آمدند اما نتوانسته بودند عاقبت اعمال‌شان را پیش‌بینی کنند و مانع از این آشفتگی بزرگ در اقتصاد جهانی شوند. همین مدیران «باهوش» در طی همان سال‌ها نه تنها حقوق و مزایای همیشگی خود را گرفتند بل‌که در بسیاری موارد پاداش‌های کلان هم دریافت کردند!. دریافت پاداش بابت به‌وجود آوردن فاجعه نشان می‌دهد فرض دوم هم صادق نیست یعنی این افراد هدف مشترک با عموم مردم ندارند.

      – «مطمنا در اتاق فکر تمدن غرب نردهاي باهوشی هستند که ميدانن چطور مسير تمدن رو از سقوط دور کنند.»
      این عبارت «اتاق فکر» هم از آن عباراتی است که چنان‌چه برای فهمیدنش فقط قرار باشد از ترکیب معنای «اتاق» و «فکر» استفاده کنیم به خطا رفته‌ایم. من از نوشته‌ی شما این‌طور برداشت کردم که آن‌را چنین می‌فهمید.
      «اتاق فکر» که اشاره به عبارت «Think tank» دارد و گاهی هم «اندیشکده» ترجمه می‌شود جایی نیست که عده‌ای آدم با‌هوش و با‌سواد دور هم جمع شوند و برای حال و آینده تصمیم بگیرند و بعد تصمیمات‌شان را به مرحله‌ی اجرا درآورند.
      «Think tank» در یک ارتباط پویا با متن جامعه قرار دارد. این ارتباط از طریق «احزاب آزاد»، «نهادهای مدنی»، «اتحادیه‌ها»، «نهادهای آموزشی» و مانند این‌ها صورت می‌گیرد. پس «تینک تنک»‌ها زمانی می‌توانند کارایی داشته باشند که افراد جامعه «تهی‌مغز» نباشند. چون جامعه‌ای که افرادش تهی‌مغز شده باشند توان برقراری ارتباط با نخبگان را ندارد. مهم‌تر از آن جامعه‌ای که نتواند افراد نخبه تربیت کند، نمی‌تواند تینک تنک داشته باشد. اما اتاق فکر در همان معنای غلطی که در ابتدا اشاره کردم چرا. عده‌ای سرمایه‌دار کسانی را از گوشه و کنار جهان با پول‌های هنگفت به استخدام خود در می‌آورند تا از هوش و ذکاوت آن‌ها برای پیش‌برد اهداف‌شان استفاده کنند. اهدافی که با اهداف عموم مردم «لزوماً» هم‌خوانی ندارد. در نتیجه‌ی کارشان اگر هم نظام‌های سیاسی، اقتصادی، اخلاقی یک جامعه هم فرو ریخت برای آن‌ها مشکل چندانی پیش نمی‌آید این ۱ درصد افراد جامعه احتمالاً به واسطه‌ی همان مزد‌بگیران باهوشی که استخدام کردند پیش‌تر، از وقوع چنین فاجعه‌ای آگاه شدند کافی است چمدان‌ها را جمع کنند و به سرزمین دیگر مهاجرت کنند تا بهشتی تازه برپا شود. به لطف جهانی شدن همه‌جا فروشگاه‌های اپل و مک‌دونالد یافت می‌شود.
      اما ۹۰ درصد مردم اصلاً امکان این جابه‌جایی را نداند. آن ۹ درصد باقی مانده را هم همان افراد باهوش تشکیل می‌دهند که باید به آن یک‌درصد خدمت کنند.
      «اتاق فکر» در معنای به‌خطا رفته‌ای که ابتدا اشاره کردم یعنی «مرگ جامعه». پیشنهاد می‌کنم فیلم «Dr. Strangelove or: How I Learned to Stop Worrying and Love the Bomb» را ببینید تا تصویر روشن‌تری از چنین اتاق فکری به دست بیاورید.

      لُب کلام این مقاله این است: در جهان پیچیده‌ای زندگی می‌کنیم، بنابراین بر ما واجب است خود را در حد توان با انواع علوم مسلح کنیم. تن به ابتذال نسپاریم. نسبت به رخداد‌های پیرامونمان آگاه و حساس باشیم.

      پسندیده شده توسط 2 نفر

      1. یداله سعدالدین می‌گوید:

        سلام بر شما فاروق،با نظر شما کاملا موافقم.به یاد کتاب زندگی در عیش،مردن در خوشی اثر نیل پستمن باشیم.که گفته های شما خلاصه ای از آن است.

        لایک

  3. پست خیلی خوبه، ولی یه مقدار کمی از عادلانه‌بودن خارج شده؛
    شخصیت چندلر آدمی‌ هست که EQی فوق‌العاده بالایی داره و هرکاری (پردازش داده یا تبلیغات) هم که می‌ره به‌شدت موفقه و می‌تونه پول خوبی برای خودش جمع کنه.
    راس اما از طرفی (طبق گفته‌ی خود شخصیت) سر یک بازی جرئت‌حقیقت رشته‌ش رو انتخاب کرده و شاید اگه چیز دیگه‌ای می‌خوند موفق‌تر بود که همین نشون می‌ده نردبودن از یه‌سطحی به بالاتر می‌تونه خیلی خطرناک باشه و می‌گه نباید به‌خاطر بقیه کاری بکنیم.

    در ارتباط با شخصیت‌های مونث سریال کاملا باهات موافقم ولی.

    لایک

  4. واقعیتش را بخواهید هیچوقت نتونستم این سریال فرندز را ببینم، یعنی از همون دقیقه اول این خنده های پوچ، بی معنای تماشاچیان حاضر در استودیو روی مخم بود، ولی کاملا با شما موافقم و امیدوارم خودم بتونم با خوندن کتاب های بیشتر تمرکزم را افزایش بدم.

    لایک

  5. Farzad Shabestari می‌گوید:

    «شاید بگویید که روشنفکرها همیشه و همه جا گرفتار قلدری و دست کم گرفته شدن بودند، اما چیزی درون من می‌گوید که اوضاع بسیار بدتر از همیشه است. در عصری زندگی می‌کنیم که تعاملات در شبکه‌های اجتماعی جایگزین بحث‌های واقعی و گفتمان سیاسی شده‌اند و روزنامه‌نگاری تا سطح پرداختن به شایعات پیرامون سلبریتی‌ها سقوط کرده است. من باسن کیم کارداشیان را بر صدر اخبار CNN می‌بینم و می‌ترسم.»
    «اما من به شدت نگران این نکته هستم که ما به اندازه‌ی کافی کنجکاوی روشنفکرانه را در جامعه پرورش نداده‌ایم.»

    «خوشبختانه مقاومتی شکل گرفته است. مردمانی با ثبات، کسانی که از شروع کردن جملات‌شان با «راستی می‌دونید که…»» https://youtu.be/1ku5s_KthZ4?t=44m46s

    لایک

  6. خادم فایز می‌گوید:

    این یکی از بهترین مقالاتی است که مطالعه کرده ام. این به من انرژی داد که جزئی باهوش ها باشم و از نردها حمایت کنم!
    تنها کاری که از من ساخته است این است که آنرا در شبکه های اجتماعی ام شیر کنم تا دیگران نیز از آن بهره مند شوند؛ از دیگران نیز چنین تقاضایی را دارم.

    لایک

  7. سالى می‌گوید:

    عالى بود دقيقا
    زيبا و با هيجان نشان دادن زندگى فيبى، جويى و ريچل اما خستكه كننده و تكرارى نشان دادن اون ٣ نفر ديگه .

    جالب اينهركه به نظر من يه جامعه سريال بين داريم مخاطب اين مجموعه ها هستن مثل خودم اما اين سريال هاى ماهواره اى رو كجا دلمون بزاريم 😶

    لایک

  8. مریم می‌گوید:

    موضوعی که بعد از خواندن این مطلب به ذهنم رسید این بود که علاقه به عمل از کی‌ انسانی‌ را به روشنفکری می‌رساند ؟راس مرد دانشمند،مردد و بسیار سنتیست که برای ایجاد رابطه همواره دچار مشکل بوده، با مسولوایت پذیری و نیاز مادی و معنوی کار کردن رتچل مشکل دارد.متوجه مشکلات زناشویش با همسر اول نشده و امیدوار است با بهم نزدن ازدواج تصادفیش با ریچل موقعیت اجتماعئش را بهبود بخشد.یکی‌ از اهداف مهمش حفظ مقام اول نزد پدر مادرش( به قیمت خراب کردن خواهر )همکاران و دنشجویانش است. ضبط برنامه‌های مستند، دانستن معنی‌ کلمات غیر متداول و صحبت در مورد جانورانی که قبل از پیدایش انسان زندگی‌ میکردند نهایتأ باعث نشد از دوست دختر قبلی‌ دوست نزدیکش چشمپوشی کند و …

    لطفا بفرمائید بینش و دیدگاه رشنفکرنهٔ راس چیست ؟

    لایک

  9. rasa می‌گوید:

    من فکر میکنم لازمه نویسنده یه چند سیزن بیشتر از سریال رو ببینن (یا اگه تمومش کردن رو دوباره ببینن) که هدف این سریال رو متوجه بشن. فرندز با تقریب خوبی شش طیف مختلف از افراد جامعه رو نشون میده و پیام اصلی اینه که این آدما فارغ از این که چقد هوش یا پول یا موقعیت اجتماعی دارن همیشه پشتشون به همدیگه گرمه. پیغامش ارزش دوستی های عمیقه که تو جامعه ی امروزی کمتر پیدا میشه.
    شوخی با شخصیت ها تو ذات سریال فرندزه و نشون دهنده ی صمیمیت آدماس، یعنی چنلدر و جویی و بقیه رو دوستاشون کم دست میندازن؟ ولی بین شوخی های دوستانه و به تمسخر گرفتن فرق جدی هست که به نظرم نویسنده متوجه این تفاوت نشده.

    لایک

  10. mosi5 می‌گوید:

    مطلب ونقد ضعیف و احمقانه ای بود به نظر من باید به نویسنده مطلب بگم شما معنی طنز رو نه فهمیدین و نه درک کردین مطلبتون
    مانند یه فرد ضربه خورده از اجتماع هست که پر شده از افکار منفی و مسموم و یا در حد نوشته یک فرد 15 ساله که پختگی نداره و فقط خواسته خودی نشان بده هست .نویسنده اگر دارن تازه این سریال رو میبینن من بیشتر 10 سال و بیشتر از 20 بار این سریال رو دیدم باتمام شخصیت ها خاطره دارم با تمام شخصیت ها همزار پنداری کردم در خودم و در بین دوستان و… و میتونم بگم این سریال معنی زندگی مصالمت امیز و دموکراسی (چیزی که متاسفانه در کشور ما جایی نداره) رو داره به وزوح نشون میده به این صورت که چند دوست چطور میتونن با طرز فکرهای مختلف و سطوح علمی مختلف با هم زندگی کنن و به رشد برسن و در قاب طنز هم رو نقد کنن به چالش بکشن قهر کنن و دعوا کنن و در آخر بخندن و زندگی رو به سمت جلو پیش ببرن در هر شرایطی به هم کمک کنن امید بدن بدون هیچ جبهه گیری و کینه ورزی و کینه توزی و قضاوت در باره هم (که متاسفانه در کشور ما به لطف خدا پر هست از این مواضع مانند نویسنده این مطلب) و زندگی رو فقط برای با هم بودن دوست داشته باشن و قدرشو بدونن و ایندرو خودشون خلق کنن. فقط میتونم بگم نویسنده عزیز خیلی عقبی خیلی

    لایک

  11. Shiva می‌گوید:

    Man fekr mekonam shoma bayad inja bozorg besheed ta friends ro motivated besheed, kheylee ha ba cinema ye Iran nemeetoonam Rabe tehran bargharar Kodansha, in daleel bade eye cinema ye Iran neeest, Farhang ro nemeeshenasand, valee zamanee ye film saaz mesle aghaye Farhadi, filmi mesazeh ke kheylee ha, faregh az meleeyayeshoon, ba oon ertebat bargharar mekonand, film movafagheeyate jahanee peyda mekoneh.
    I live in CA and yes, friends is on Netflix

    لایک

  12. Shiva می‌گوید:

    Man fekr mekonam shoma bayad inja bozorg besheed ta friends ro motivated besheed, kheylee ha ba cinema ye Iran nemeetoonand Rabete bargharar Konand, in daleele badee cinema ye Iran neeest, Farhang ro nemeeshenasand, valee zamanee ye film saaz mesle aghaye Farhadi, filmi mesazeh ke kheylee ha, faaregh az meleeyateshoon, ba oon ertebat bargharar mekonand, film movafagheeyate jahanee peyda mekoneh.
    I live in CA and yes, friends is on Netflix

    لایک

  13. Shiva می‌گوید:

    Man fekr mekonam shoma bayad inja bozorg besheed ta friends ro motevajeh besheed, kheylee ha ba cinema ye Iran nemeetoonand Rabete bargharar Konand, in daleele badee cinema ye Iran neeest, Farhang ro nemeeshenasand, valee zamanee ye film saaz mesle aghaye Farhadi, filmi mesazeh ke kheylee ha, faaregh az meleeyateshoon, ba oon ertebat bargharar mekonand, film movafagheeyate jahanee peyda mekoneh.
    I live in CA and yes, friends is on Netflix

    لایک

  14. بهروز می‌گوید:

    برادر جان یک اصل مهم در فیلمنامه نویسی وجود داره به نام شخصیت پردازی . اگه یک شخصیت از تمام وجوه کامل باشه حوصله سربر و خسته کننده میشه . شخصیت راس هم دارای نقطه ضعفهای متعددی هست که در طول سریال ما رو به خنده می اندازه و بعضا تصحیح میشه . البته دلیلی نمیبینم برای کسی که تا این حد توهم زده و بد بینه توضیح بدم چون به هر حال مرغ یک پا داره و صد البته هنر نزد ایرانیان است و بس !!!

    لایک

    1. آقا جان، این مطلب رو دیوید هاپکینز معلم و نویسنده‌ی آمریکایی نوشته نه بنده. اگر نخستین خط یادداشت رو می‌خوندی متوجه می‌شدی که نویسنده ایرانی نیست و هنر نزد دیگران هم هست و بس 🙂

      لایک

  15. چی زدی حالا؟ به نظر میاد شما یکی دو قسمت دیدی بهت حس روشنفکری دست داده گفتی بیام یه پست بزارم مردم ببینن من چقدر روشنفکرم! پیش خودت فکر کردی اسمای خارجکی هم که زیاد داره و این مردم کم سواد و کم مطالعه ی بخت برگشته هم که چه میفهمن. سیستم «لباس پادشاهی» میان به به و چه چه می نویسن واسم!! من زیاد به مسایل دینی وارد نیستم ولی می تونم شرط ببندم یه امامی پیغمبری یه جایی باید گفته باشه: «پست ترین ادم ها کسانی هستند که از سادگی مردم سو استفاده کنند!».

    لایک

  16. یه خر که رفته درس خونده می‌گوید:

    ریدی آب قطعه
    جای دنبال غرق شدن غرب جامعه ی خودت رو دریاب که داره با گوه یکی میشه
    کدوم دیوثی حاضره مدرک من رو بگیره و جاش بهم پول تا به نون شبم محتاج نباشم و نرم برای کسکش هایی که پول دارن مقاله و پایان نامه ننویسم

    لایک

  17. Mokandes می‌گوید:

    چقدر خنده داره اینایی که میان نظر میزارن وبلاگ نویس رو فحش میدن و میگن برو وضع کشور رو درست کن. عزیزان، دانشمندان ،روشنفکران، شبه روشن فکران ایشون این مقاله رو ننوشته فقط ترجمه کرده. ایشون لازم نیست فکری به حال جایی بکنه چون مدعی چیزی نبوده . نویسنده اصلی خودشون از دل جامعه امریکایی در اومده . برید به جناب هاپکینز فحش بدید اگر فکر میکنید حرف بدرد بخوری برای گفتن دارید. و بعد از این اول و اخر هر نوشته ای رو هم بخونید اونجا که درباره نویسنده و منبعش نوشته.

    لایک

  18. علیرضا می‌گوید:

    کلا رویکرد خیرخواهانه ای داره
    معضل درستی رو روش دست گذاشته
    مسئله ای هست که بعضی فیلم ها و سریال ها جدیدا روند معکوس رو پیش گرفتند یعنی شخص باهوش طرفدارتر موفق تر و… میشه

    ولی در افتادن با سریال فرندز پیدا کردن مصداق اشتباه بوده به نظرم
    حتی قبل از فرندز جامعه با نخبه ها و حتی برعکس مشکل برقراری ارتباط مناسب رو داشتن و دارن ولی سریال فرندز میخواست بگه با وجود تمام این اختلاف ها بیایم روی نقاط مشترک انسان بود تمرکز کنیم
    محبت، دوستی، کمک در شرایط سخت

    لایک

  19. حامد می‌گوید:

    غرب پر است از آدم‌هایی که برای خودزنی هر مهملی را به هم میبافند تا ثابت کنن پیشرو هستن و ذهن انتقادی دارند. شکل صحیح جمله اول جویی خطاب به راس تو اپیزود یک این بود که :«اینجوری که این یارو سلام میکنه من میخوام خودم رو بکشم»، اینجوری، نه این آدم. اونم به این خاطر که راس در دوران افسردگی بعد از جدایی از همسرش بود و ظاهر ناامیدی داشت؛ و این بقیه رو هم ناراحت و نگران کرده بود.
    به جز این، اگر همه در سریال برای نابودی راس بسیج شده بودن، پس در مورد چندلر بیچاره که همش از طرف همه حتی زنش تحقیر و نادیده گرفته میشد چی میشه گفت؟ واقعا بقیه فکر میکردن راس دیوونه ست یا فیبی؟
    مهملات این دست آدما ارزش جواب دادن نداره، وگرنه میشه کلی مثال و نمونه آورد که تحلیل این آقا ازفرندز به تخیل بیشتر شبیه است.

    لایک

  20. زنگنه می‌گوید:

    نویسنده فقط یک قسمت هایی از سریال رو پررنگ کرده که نتیجه دلخواهش رو بگیره که این یه نوع مغالطه است. همه ی شخصیتای سریال به جای خودش مسخره میشن و قسمتای مربوط به خودشون رو دارن. به طور خیلی یکنواخت. من به این نوع تفکر میگم توهم توطئه

    لایک

  21. رضا خوروش می‌گوید:

    سلام
    مقاله اى كاملا اشتباه ، پر از تشبيه هاى كودكانه،
    و پر از غلط هاى سريالى و اصول سريال سازيست.
    اولا در طول سريال هيچوقت كسى به نابغه بودن راس گلر اشاره نميكنه و اصلا راس گلر نابغه نيست(به ياد بياوريد دوست دخترش چارلى رو كه نابغه سريال بود) در واقع راس اصلا ادم خاصى هم نيست بلكه بسيار يك ادم معموليه.
    دوما،راس انسان nerd ى نيست . اين يك برداشت كودكانه است.
    شخصيت nerd در فضاى سينما و فيلم سازى تعريف شده است و المان هاى شخصيتى راس گلر او را يك شخص nerd نشان نميدهد.
    سوما، سريال فرندز در ظاهر شايد درباره راس گلر باشد اما در واقع درباره ريچل گرين نوشته شده.فيلمساز به خوبى توانسته بار معنايى و ديالوگى فيلم رو بر چندين شخصيت جانبى از جمله مانيكا گلر،فيبى بوفى،جويى تريبيانى و چندلر بينگ سوار كند.اما پلات فيلم كاملا در باره زندگى ريچل گرين است با اينكه از ريچل شروع نميشود.نشان دهنده ضعف مقاله نويس در بررسى فيلم دارد.
    چهارما،ترس از پرسش سوال و ترس از كنف شدن را ما در راس گلر نميبينيم، جامع ترين و بارز ترين مثالش وقتى است كه ميخواهند انتقاد از nerd ها بكنند در سريال.چه ميكنند؟ به جويى تريبياني يك دايره المعارف پيشنهاد ميكنند كه بخواند و او فلش بكى به ذهنش مي ايد كه در مقابل nerd هاى جامعه ضعيف است و صرفا با ان ها همراهى ميكند.
    پنجما،راس گلر شخصيت روشن فكرى نيست .اصلا دوست ندارد كه روشن فكر باشد.چرا لزبين بودن زنش را دوست ندارد؟چرا نميتواند رابطه بين زن ٦٠ ساله و پسر ١٩ ساله را تحمل كند؟
    چرا در برابر پرستار مرد مقاوم است.اينها همه نماد تحجر فكرى هستند كه در روشن فكرى ديده نميشود.چرا ميترسد از بيان لزبين بودن زنش؟چرا از رابطه ريچل و جويى متنفر است؟اينها حرف هاى پوپوليستى ه نويسنده نقد است.
    ششما،در فرندز به كرات مشاهده ميگردد كه فقط ظاهر موضوع كار نيست و اخلاقيات مهم است .به ياد بياوريد دوست دختر هات جويى را كه از چندلر و مانيكا خوشش نمي امد و در انتها جويى به جاى هيكل و رابطه جنسى با ان دختر،دوستانش را انتخاب كرد.
    هفتما،شخصيت فيبى ، كه پيچيده ترين شخصيت فيلم و مبلغ انارشيسم ميباشد،در انتها از اصول انارشيسمى خود دست ميكشد . اين براى جامعه غرب معركه است كه ببينند انسانى كه در خيابان زندگى ميكند ميتواند در جامعه يقه سفيد و يقه ابى ها تغيير بكند.
    بسيار نقد ضعيفى بود و اصلا ارزش خواندن نداشت.نويسنده ناتوان بود در بيان حرف هاى نه چندان درستش.

    لایک

  22. حالا هركي می‌گوید:

    اول اومدم تبريك بگم بابت اينكه نقد شما بر فرندز قابليت كسب مقام مزخرف ترين نقد نوشته شده بر يه سريال رو داره. بعد متوجه شدم شما فقط ترجمه كردي. ولي بازم تبريك ميگم. شما يكي از مزخرف ترين متن هاي ممكن رو برا ترجمه انتخاب كردي:))
    كامنتا رو كه خوندم يكم حالم بهتر شد البته:]

    لایک

بیان دیدگاه